این پنجشنبه یه روز پر از خاطره بود چون با پدرم به یه دورهمی پدر پسری که مدرسه برامون تدارک دیده بود رفتیم که خیلی به دلم نشست. از صبح زود راه افتادیم و اولین بار بود که من و بابام با هم یه برنامهی خاص اینطوری داشتیم.
کوه با اون همه سربالایی و سرپایینی با اون هوای تازهاش انگار ما رو توی یه دنیای دیگه برد.
با هر قدمی که برمیداشتیم،حس میکردم انگار دارم یه داستان جدید رو با پدرم مینویسم.توی مسیر، دربارهی خاطرات گذشته حرف میزدیم و از برنامههای آینده میگفتیم.
آرامش طبیعت، همه چی رو بهتر میکرد. حتی وقتی خسته شدیم، باهم نشسته و به دور دستها خیره شدیم، اون لحظهها واقعاً قشنگ بود. لبخند و حرفهای پدرم باعث شد حس کنم چقدر خوشبختم که چنین فرصتهایی دارم. این دور همی پدر پسری یکی از اون خاطراتیه که هیچوقت فراموش نمیکنم.
تازه وقتی به بالا رسیدیم صبحانه تدارک دیده شده مدرسه رو خوردیم و شروع به بازی با پدرم کردم، خیلی حال داد خیلی وقت بود که فرصت این اجور بازی کردن رو پیدا نکرده بودیم.
باید از مدرسه تشکر کنیم که این فرصت رو در اختیار ما قراداد تا بتونیم یه روز رو با هم به این زیبایی بگذرونیم.